سخنی از حضرت دوست....

ساخت وبلاگ
امروز خیلی سعی کردم اروم باشم کلا جدیدا زود از کوره در میرممن اصلا این مدلی نبودم میشه گفته حتی جزو دسته خونسردان بودم چرا این شکلی شدم خودمم نمی فهمم هم زود رنج هم غرغرو هم دل نازک خیلی هم زود عصبی میشم همین امروز نزدیک بود با پیام آخر جوش بیارم ولی خوب این حق همه است که راحت نظر بدن خطاب به دست عزیز(خودم) گاها برخی کارها از دست من و شما خارج من در حق همسرم کوتاهی نکردم همین الان اگه ازشون سوال کنید ممکن کلی هم ازم تعریف کنه دلتنگی ها اخلاق تندم غر غرهام کلا اخلاق های بدم قسمت هر عهدی ممکنه بشه به جز همسر و فرزندم من واقعا دوستشون دارم و جالب تر اینکه تنها جایی که من تمام دردهام رو فراموش میکنمبه آرامش محض میرسم در اغوش همسرمه من کنار شوهرم لبریز از ارامشم و طبعا این حسم رو به اونهام منتقل میکنم ولی خب دلتنگی من یه امر کاملا غیر ارادی من واقعا خودمم خسته میشم از این دوستی یک طرفه من عاشق نیستم شایدم باشم ولی عشقم فرق داره با دوستی دختر و پسر من شبیه یه مادر دلتنگم من نگرانم من دلواپسشم... از ته قلبم دوستش دارم ولی ذره ای هوس ندارم تو این علاقه مطمعنم متوجه نمیشید من چی میگم چون جای من نیستید.. فقط انقدر بگم برعکس تصورتون من اصلا خودخواه نیستم به همسرمم ظلمی نکردم حتی به طور سر بسته خودشم یه چیزایی میدونه میدونه ناراحتی من از رفتن یه دوست میدونه دلتنگم فقط جنسیت این دوست رو نمیدون سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 237 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 18:22

یه وبلاگ دیدم اولش فکر کردم خودتینظر که دادم از جوابش متوجه شدم اشتباه کردم... ولی خیلی جالب با اینکه مطمعنم تو نیستی ولی نمیخوام باور کنم خودم رو گول زدم و همش مهمون اون وبلاگم صاحبش خیلی از تو مهربون تر من رو قبول کرده و این خیلی خوب نبودت کمرنگ میشه بدون هیچ دردسری اون حرف میزنه من میخونم زیادم مخاطب نداره و تقریبا من خواننده پر و پاقرصشم گاهی دلم میخواد وقتی ناراحت ارومش کنم ولی بعد یادم میاد من فقط خودم رو گول زدم و اون یه غریبه است... ولی بازم خوبه خدا من رو نگاه میکنه و من ارومم سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 237 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 18:22

خیر سیرم استعلاجی میگیرم استراحت کنم من که نمیتونم به مامان دروغ بگم بهم میگه چیکاره ای میگم بیکار خوابیدم مظلوم میگه مادرجان میای بریم بازار برا عروس جدید خرید کنیم الهی من فدات شم خوب مامان جون وقتی تو انقدر ماهی من چطوری بهت بگم نه پاشدم رفتم سوارشون کردم عروس خانم و مادرشونم سوار کردیم تا خود یک تو بازارها بودیم آخرشم خسته و کوفته رفتم خونه وایستادم ناهار درست کردم تا ساعت 4 تازه دراز کشیده بودم یک کم دردم کم شه که همسری اومد  ناهار که چه عرض کنم عصرانه بیشتر حساب میشد خوردیم دوباره شست و شو و کارای سفره جمع کردن و ... و مجدد ساعت 6 رفتم دنبال مامان برای ادامه خرید این همه هم رفتیم هیچی نخریدیم جز یه حلقه و کیف و کفش و چادر نشون بقیش رو مامان خانمی گفت باید عروس بزرگم باشند چون ممکن دلخور بشن خوب عشقم تو که میترسی دلخور شن از اولش بیارشون منم بگذار استراحت کنم یک روز ساعت ده رفتم خونه بدو بدو شام درست کردم سفره رو انداختم میبینم ایییییییییییییییییی داد بیداد آقا نون نخریدند باز خدا رو شکر نون خشک ماشینی تو خونه بود به هر بدبختی بود خوردیم و سریع رفتیم خوابیدیم به حدی خسته بودم که برعکس همیشه سریع خوابم برد تا نماز صبح وقتی بیدار شدم واقعا آروم بودم تو اداره هم همکارمون برگشتند و ظاهرا همه چیز آرومه ... خدایا بابت تمامی این آرامش سپاس سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 265 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 21:58

شدیییییییییییییدا سرما خوردم حکمت واکسینه شدنمم نفهمیدم نه میتونم دارو مصرف کنم نه حال خوشی دارم جالبه سرمایی که خوردم از سرمای سالهای گذشته بدتر و شدید تر اون واکسن یا مشکل داشته یا رو من جواب نمیده دو هفته منتظر حرکتی از نی نی ام ولی هیچ خبری نیست کلا سیستم بدنیم یک کم انرماله سجاد هم تا ماه اخر ازش هیچ حرکتی حس نکردم جالب دکترم هم نتونست صدای قلبش رو بشنوه و موکولش کرد به چکاپ ماه آینده گاهی کلا یادم میره باردارم هنوز بعد 5 ماه هیچ کدوم از اقوام متوجه بارداریم نشدند نه کوچکترین تغییر ظاهری دارم نه تغییر داخلی که خودم متوجه بشم اگه تو سونو صدای قلبش رو نشنیده بودم میگفتم توهم بارداری زدم برای یلدا دلم میخاست به خانواده خودم و همسر بگم همه بیان خونمون ولی میترسم نتونم از عهدش بربیام از حسین نمیتونم توقع کمک داشته باشم اصلا بلد نیست ... با این حال امشب باهاش صحبت کنم اگه قول همکاری بده حتمن میگم همه بیان اگه من جمعشون نکنم هیچ جا جمع نمیشن مامان اینها که تنهان اون طرفم همه میرن سمت همسراشون و مادر شوهر تنها میمونه ... گناهن تو اداره حسابی نبود یک همکار مسئله ساز شده همه دارند برای جایگزینش نقشه میکشند رفتن و نبودن منم برای بعد عید باعث شدیدتر شدن انگیزشون شده چون قطعا با کمبود نیروی شدید مواجه میشن هر کی دلش میخواد یا خودش بیاد این بخش یا اقوامش رو بفرسته ولی من دلم چیز دیگه ای می سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 212 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 2:27

سخته تو اوج تنهایی باشی 

همسرتم درک نکنه تو رو 

جدیدا برای جمعه هاش همیشه برنامه داره...

یک هفته با دوستش 

یک هفته اضافه کاری 

یک هفته با مادرش

خلاصه با همه به غیر من ....

دلم گرفته ای دوست 

هوای گریه با من ....

خیلی دلتنگم 

خدا حجمش رو میدونه 

تازه میفهمم

عجب صبری خدا داره..

من جاش بودم دلم میسوخت 

یه کاری میکردم...

ولی خدا صبورتر از من 

الهی به امید تو 

سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 281 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 2:27

یه وقتایی هست هر چی هم میری تو فضای باز

میزنی بیرون

بازم نفس کم میاری

هوا نداری برای تنفس

حی میکنی دو تا دست دور گلوت حلقه شده و داره خفت میکنه

این جور مواقع باید غرور رو بزاری کنار

زانوهات رو بغل کنی

یه دل سیر گریه کنی

بعد اروم میشی

نفس میاد سرجاش

دیگه اون دستها رهات میکنند

دیگه حس خفگی نداری

اون بغض لعنتی مسبب همه این دردهات بود

اروووووووووووووم میشی

و این ارامش بهاش شکستن غرورته...

سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 236 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 2:27

امروز نوبت دکتر دارم...

میخوام ازش بخوام برام بستری بنویسه

نه اینکه درد جسمی داشته باشم

میخوااااااااااااااااام بلکه اینطوری بقیه دست از سرم بردارند

بیخیال من بشن

همکارها

دوستها

خانواده

اصلا نمیخوان درک کنند من حالممممممم بد

من باید تنها باشم

من باید فکر کنم

اونقدر فکر کنم تا مغزم خسته بشه

بخوابه

سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 220 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 2:27

خیلی غرغرو شدم گاهی خجالت میکشم از این همه نق نقی که میکنم دیروز به دکترم گفتم میخنده میگه اینم یه مدل ویار چه ویار جالبی بگم همسری هوامو بیشتر داشته باشه حتی در مورد بستری هم که گفتم اعتنا نکرد ولی بهم گفت گاهی استراحت کن برا فردا بهم استعلاجی داد نمیخوام کسی بدونه تا بتونم تنها باشم تو خونه هر چند ساعت یک سجاد میاد  ولی همونم غنیمته دیگه اینکه گفت شرایطم خیلی خوب و نی نی جاش عالیه و نگرانی هام همش بیخودیه و اما از اداره همکاری بود که گفتم نمیاد هنوزم نیومده و تقریبا دوماه شده ظاهرا اقایون مدیرم قرار نیست براش جایگزین بیارن و فقط خط و نشون میکشند که اگه اومد ما نیازی دیگه بهش نداریم یکی نیست بگه شما که مجوز جذب نیرو ندارید حداقل همین رو نگهش دارید چرا الکی بزرگش میکنید طرف رسمی زورش رسیده نیومده از بالا هم که داره حمایت میشه دیگه چرا شما میشید کاسه داغ تر از آش اونم وقتی این همه کار مونده رو دستتون و منم به زودی نه ماه میرم مرخصی هیچی دیگه فعلا بحث داغ این روزها تو محفل کاریمون همین مسئله است جدیدا بیشتر وقتم تو اون وبم میگذره حس میکنم یه آشنا قدیمی مهمون وبم شده البته نمیخواد من بدونم این ها همش یک حس ولی شدیدا قوی طوریکه کاملا واضح حسش میکنم نامرررررررررررررررررررررررد نظرم نمیده اصلا ی کم  از دنیای مجازی فاصله گرفتم و درگیر عروسی داداشی شدیم اگه خدا بخواد بعد از مراسم چهلم یک سخنی از حضرت دوست.......
ما را در سایت سخنی از حضرت دوست.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cheknevisham بازدید : 237 تاريخ : دوشنبه 4 دی 1396 ساعت: 2:27